جامعه مجازی نوشته آرشيو وبلاگ نويسندگان دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : ارمین
![]() سلام بر تو میدونم که صدامو شناختی پس خودمو معرفی نمیکنم شایدم نشناختی، منم غضنفر آااه ای عشق من، چند روز که دلم برات گرفته و گلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع میکنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟
امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل نه صد دل من را عاشق خودت کردی. یادت میآید؟
ای بابا عجب گیجی هستی، یادت نمیآید؟
خیلی خنجی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت میکردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی از دست من ناراحت شدی. ولی با عشق و علاگه به طرف من آمدی. خیلی محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی عاشقت شدم.
از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس میایستادم تا تورا ببینم، ولی هیچوقت ندیدم. اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم. یک گاب عکس خالی روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم “عشقم” هروقت آن را میبینم به تو فکر میکنم و تصویر تو را به ذهن میآورم. اینم بگم که من بدجوری گیرتیم هااااااااا ! مثلا همین دیروز داداشم داشت به گاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی؟ راستی این شمارهای که به من دادی خیلی به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد دل میکنم و تو هم هی میگی “مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد” من که میدونم منظورت از این حرفا چیه!! منظورت اینه که تو هم به من عشق میورزی، مجه نه!؟ یه چیزی بهت میگم ولی ناراحت نشی، گوساله! این چه وضع ابراز عشقه؟ ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟ ولی میدونم یکی از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو خونهٔ من، راستی خواستی بیای ده تا نون بربری هم سر راهت بجیر! یه روزی میام خواستگاریت، میخوام خیلی گرم و صمیمی باباتو ببوسم و چندتا شوخی دستی هم باهاش میکنم که حسابی اول زندگی باهم رفیق بشیم، راستی کلهٔ بابت مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی بهش بجو خیلی طرف خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه! چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، فچر بد نکن! دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودرواسی جیر کردم گل رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی خوشگل تر بود ولی چیکار کنم که بیخ ریش خودمی. راستی من عاشق قورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی درست کنی حواست باشه، بی نمک بشه، بسوزه ، بد طعم بشه همچی لگدی بهت میزنم که نفهمی از من خوردی یا از خر! خلاصه اینکه بی قراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک!
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم فکر نکن یاد تو بودم، داشتم اونجا ول میگشتم اگرچه نازنینان را وفا نیست ، گلستانی چو باغ آشنا نیست ، اگر بر اوج آسمان هم پا گذارم ، دلم یک لحظه از یادت جدا نیست . در کنار ساحلت من قایقی شکسته ام ، تو همان ساحل عشقی که بهت دل بسته ام . اگرچه نازنینان را وفا نیست ، گلستانی چو باغ آشنا نیست ، اگر بر اوج آسمان هم پا گذارم ، دلم یک لحظه از یادت جدا نیست . دنیای ما دنیای بده بستان است ... دنیای از این دست بده با آن دست بگیر... دنیای عمل و عکس العمل ... دنیای کنش و واکنش !!! بسوزانی . سوزانده خواهی شد ... نه حتی حالا ... به زودی ....منتظرباش ! آزار دهی . آزرده خواهی شد..نه حتی به زودی ... اما چشم به راهش باش ! دنیای ما دنیای سرشکستگی ها و دل شکستگی هاست ! دنیای ضرب و جرح! جراحت چشم و دست...قلب وروح !!! .... اما مجروح روح را توان داد و بیداد نیست !! توان اعتراض نیست !! تنها باید صبور باشد و پرطاقت !! ... تا بزرگ شود ... تا جراحتش کوچک ... اما نه محو !! حتی جراحت های کوچک تا آخرین لحظه ی زندگیت همراهت خواهند بود ! جای زخم های کوچک اما دوست داشتنی ! جای زخم های کوچک که عاشقشان هستی ! ... چون جای خنجری بوده اند از طرف دوست ! دنیای ما دنیای همین دوست داشتن ها و زخمی شدن هاست !! هنوزم منتظرتم بعد یه عمر جدایی هنوزم دوستت دارم با همه بی وفایی هنوزم کنج دلم یه جوری خونه داری می دونی چشم به راهتم آخه بگـــــــــــــــــــو کجــــــــــــــــــــا یی ؟ بـ ـه نـ ـام " عشــ ــق " جسمتـــ ـــ رالگـ ـد مـ ـال بــوسـ ـه هـ ـاي هــوس آلــودشـ ـان مـ ـي کننــد و بـ ـه نـ ـام " نـاپـاکــ ـي تـ ـو " فــرامــوشتــ ـــــ مـ ـي کننــد بـ ـه نـ ـام " نجــابتـــ ـــــ " بـايـ ــد سکــوتــ ــــــ کنـ ـي و بـ ـه نـ ـام " صبــ ـــر " از درون ويـ ــران مـ ـي شـ ـوي حیران شده ی گریه ی پنهانی خویشم آرامشی از لحظه ی طوفانی خویشم پنهان شدی و فکر خیانت به سرم زد شرمنده ی این حالت شیطانی خویشم .. و روزگار رفته ببین چی سهم ما شد … از عاشقی تباهی از زندگی مصیبت از دوستی شکست و از سادگی خیانت . گاه می اندیشم ،چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم ،همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران .......و انسان هایی در زندگی ام باشند که زلال تر از باران هستند . چشمهایم را می بندم تا تو را در قاب دیدگانم برای همیشه نگه دارم .من تو را هر روز صبح در آیینه چشمهایم شستشو می دهم و با تو به دنیا سلام می کنم .کاش می دانستی تمام زندگی ام پیشکش نگاه توست .کاش می فهمیدی که در قلبم چه جایگاهی داری .من هرگز سکوت واژگانم را نخواهم شکست .ای کاش تو می توانستی از چشمهایم حرفهای ناگفته ام را بخوانی fه سادگی آب شدن برفها وجودم از دوریت آب شد .به سادگی ریختن برگهای زرد پاییزی تمام ارزوهایم پژمردند و مردند و اشکهایم جاری شد .به سادگی کوچ پرستوهای مهاجر از کنارم رفتی و به سادگی شکستن نوک مداد کودکی ام قلبم را شکستی . اگر امروز را با من بمانی من تمام روزها ولحظه هایم را با تو خواهم ماند اما افسوس که یادی از من و دلتنگی هایم نمی کنی .می دانستم روز ی خواهی رفت و به پشت سرت نیز نگاه نخواهی کرد .اما بی بهانه رفتنت را هرگز باور نداشتم .تو بی بهانه و و بی خداحافظی رفتی و من هنوز در خاطرات با تو بودن دست و پا می زنم .برای این غریق دست و پا بسته اندیشه ای کن .که بی تو لحظه هایم تاریکتر از شبهای بی مهتاب و ستاره است . همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند وقتی کنارم هستی دردی را احساس نمی کنم .دیگر از ترس نمی ترسم .دیگر از مرگ نمی گریزم .به ماه و ستاره ها چشم نمی دوزم و از روزهای سفید عطری به یادگار نمی خواهم .با تو من از درخت سیب نمی پرسم چرا مهتاب زیباست و از شقایق ها سوال نمی کنم عشق چیست .به او بگو چرا مهتاب زیباست بگو عشق چیست و عاشق کیست .ماه را در دستانت بگیر و برایم حرف بزن . مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟ مي دانم كه از هم دوريم و ميانمان فاصله است .مي دانم بين من و تو ديواريست به بلنداي آسمان اما براي با هم بودن نيازي در كنار هم بودن نيست .تو يادم كني و نكني من به يادت هستم .همانقدر كه دلهايمان پيش هم باشد كافيست .بگذار فاصله ها خود را به اين جدايي ها دلخوش كنند وقتي دلهايمان با هم است خيالي نيست . خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین… فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارمها… هرگز تبرئه ای نیست… آنکه را که چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست و دلی را که پژمرد … ترکت میکنم ، تا هر سه راحت شویم … من ، تو و رقیبم من از قید تو ، او از قید من و تو از قید خیانت … من و تو كم خوانديم من و تو وامانديم من و تو كم ديديم من و تو كم چيديم من و تو كم گفتيم تحویل میکنم عشق را به نام تو... و هفت سینی می چینم که سبزی حضور تورا به همگان بنمایاند. نزدیک تر بیا و این سیب سرخ را از دستم بگیر ماهی کوچک دلم دچار عشق تو شده است... وقتی دلتنگت می شم و وقتی ازم دوری وقتی تنهام و نمی دونم چه جوری برسم به روزای خوبی که با هم داشتیم ما آیندمون و تو یه زمینی کاشتیم که هیچی ازش سبز نشد جز غصه ی زیاد ، گریه ی خود به خود! وقتی که عشق تنهات می ذاره بی خبر وقتی که میگه همه چیز با خودت ببر تا اثری نمونه از خاطره هامون مثل وبا ، مثل سل ، شایدم طاعون که وقتی میاد همه چیز م با خودش می بره ندونستن دلیلش … واسه هر دومون بهتره! ما تو این سختی ها عشق شناختیم فکر می کردیم می بریم ولی … باختیم! وقتی به روزای قشنگمون فکر می کنم به این که چه جوری بودم و چه جوری شدم به این که چرا فاصله بینمونه به این که چه حسی الان تو جونمونه وقتی یه آهگ و همیشه گوش می دی میله های قفس تنهایی تو وجوش می دی راه فرارت و تنگ تر می کنی دلت و از اینی که هست سنگ تر می کنی! وقتی تمام تلاشت اینه که مال هم نشیم طعم شیرین شکست خوردن و بچشیم وقتی می خوای عشقمون ، مثل سر درد شه وقتی می خوای جدایی بی برو برگرد شه کاری ازم بر نمیاد … عزیز دلم دلم یه مدت زیاد … تنهایی می خواد … عزیز دلم! ما تو این سختی ها عشق شناختیم فکر می کردیم می بریم ولی … باختیم! شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست...؟ چه بگویم با تو ؟ دلم از سنگ که نیست گریه در خلوت دل ، ننگ که نیست چه بگویم با تو ؟ که سحرگه دل من باز از دست تو ای رفته ز دست سخت در سینه به تنگ آمده بود دیگر مپرس حال که حالی نمانده است از من به غیر اشک زلالی نمانده است دیگر مجال صحبت گنجشک و سرو نیست هیزم شکن بزن که مجالی نمانده است بانو اجازه!غرق سوالم ولی چرا احساس میکنم که سوالی نمانده است من گرچه بی خیال تو یکدم نبوده ام ای بی خیال!بی تو خیالی نمانده است دلخوش به نیمه پر لیوانمان نکن شوقی میان این دل خالی نمانده است دوست دارم یک نفر مرا در آغوشش بگیر حرف های دلم را برایش بگویم بگویم دلم از چه گرفته و از چه چیزهایی ناراحتم. کاش همه با هم مهربان بودیم حتی با کسانی که در خیابان به ما تنه می زنند... کاش ... پيوندها
|
|||
![]() |